گزارش و گفتگو
۱۳۹۸/۰۷/۰۷          سواد عاطفی و عشق

سواد عاطفی به ما کمک می‌کند تا احساسات و هیجانات را به نفع خود به کار گیریم و نگذاریم علیه ما وارد میدان شوند. سواد عاطفی روابط مبتنی بر عشق و دوستی را در میان مردم خلق می‌کند، همکاری و تعاون را ممکن می‌سازد و موجب تسهیل جریان احساسات در جامعه می‌شود.

 سواد عاطفی، یعنی برخورداری از این قدرت که از احساسات و عواطف خود به گونه‌ای استفاده کنیم که قدرت شخصی ما را افزایش دهد و کیفیت زندگی ما، و مهم تر از آن، اطرافیان ما را بهبود ببخشد.

سواد عاطفی به ما کمک می‌کند تا احساسات و هیجانات را به نفع خود به کار گیریم و نگذاریم علیه ما وارد میدان شوند. سواد عاطفی روابط مبتنی بر عشق و دوستی را در میان مردم خلق می‌کند، همکاری و تعاون را ممکن می‌سازد، و موجب تسهیل جریان احساسات در جامعه می‌شود.

اکثر مردم فکر می‌کنند که با آموزش سواد عاطفی، کنترل خود را بر زندگی شخصی و حرفه‌ای از دست می‌دهند البته این ترس کمی قابل توجیه است زیرا برداشتن سد‌ها و موانعی که مانع از جاری شدن احساسات می‌شوند می‌تواند ما را دچار دردسر کند، اما سواد عاطفی فقط به معنی رها کردن عواطف و احساسات نیست بلکه نکته مهم تر این است که یاد بگیریم احساسات خود را درک کنیم و آنها را کنترل و اداره کنیم.

عواطف و هیجانات یکی از بخش‌های اساسی وجود انسان است، بدون آنها دارای حالت‌های روانی نابهنجار خواهیم بود، با پذیرش و اداره احساسات خویش و شنیدن و پاسخگویی به عواطف دیگران قادر خواهیم بود قدرت شخصی‌مان را افزایش دهیم.

برخورداری از هوشیاری عاطفی بدین معناست که شما می‌دانید عواطف و هیجانات خودتان و دیگران حاوی چه چیزی هستند، چه قدرتی دارند و چه عواملی آنها را به وجود می‌آورند.

برخورداری از سواد عاطفی به این معناست که شما می‌دانید چگونه عواطف و احساسات خود را کنترل و اداره کنید، زیرا آنها را کاملا درک می کنید، با آموختن سواد عاطفی، یاد می‌گیرید احساسات خود را در زمان و مکان مناسب ابراز کنید و دیگران را تحت تاثیر قرار دهید.

از این طریق همچنین، همدلی و وحدت با دیگران را در خود تقویت می‌کنید و یاد می‌گیرید که در قبال تاثیر عواطف تان بر دیگران مسئول باشید.

با آموختن سواد عاطفی به خوبی با طعم و مزه و تاثیر عواطف آشنا می‌شوید، یاد خواهید گرفت پا‌به‌پای مهارت‌های منطقی خود از مهارت‌های عاطفی نیز بهره بگیرید و در روابط اجتماعی و فردی خود با دیگران در زمینه عشق، کار، روابط زناشویی، تدریس و غیره موفق‌تر عمل کنید.

نابهنجاری و بی‌سوادی عاطفی یعنی اینکه احساسات و عواطف، دشمن ما هستند، اما وقتی که از نظر عاطفی و هیجانی باسواد می‌شویم می‌توانیم کاری کنیم که احساسات و عواطف با ما و دیگران دوست شوند و به جای آنکه علیه ما باشند به نفع ما وارد عمل شوند ما یاد می‌گیریم که در موقعیت‌های دشوار عاطفی که اغلب منجر به جنگ و جدال، دروغ گویی، و بگو مگو می‌شود اوضاع را به خوبی کنترل کنیم و یاد می‌گیریم که از عواطف و هیجانات لذت‌بخش، امید‌بخش و حاکی از عشق لذت ببریم.

متاسفانه همه ما دائماً از جانب مشکلات ساده زندگی روزمره در معرض خطر ضربه‌های روحی و عاطفی قرار داریم و اگر از راه‌گریزی به نام سواد عاطفی بی‌بهره باشیم آنگاه این درد‌های عاطفی باعث می‌شوند که برای حفاظت از خود دوباره به بی‌حسی عاطفی پناه ببریم و هنگامی که در پشت این سپر عاطفی مخفی می‌شویم تماس ما با احساسات مان قطع می‌شود و از تجربه کردن آنها محروم می‌شویم و دیگر قادر نیستیم آنها را درک یا کنترل کنیم.

ما تشنه احساسات و عواطف هستیم و همه جا به دنبال تجربه کردن آنها هستیم آموزش سواد عاطفی روش مستقیم و موثری برای ارتباط مجدد با احساسات و عواطف و استفاده از قدرت آنها، به ویژه قدرت عشق است.

سواد عاطفی به ما کمک می‌کند که به خواسته بسیار مهم خود دست یابیم "ارتباط متقابل و سرشار از عشق و محبت با دیگران"

*اشتباهات عاطفی و علل بروز آنها

خطا و اشتباه جزئی از زندگی همه ما است گاهی اوقات کسانی را که دوست داریم آزار می‌دهیم، به دوستان خود دروغ می گوییم، به کسانی که به ما اعتماد دارند نارو می‌زنیم، سعی می‌کنیم به دیگران کمک کنیم و وقتی که در این کار شکست می‌خوریم و آنها هم روی خوش نشان نمی‌دهند، آنگاه آنها را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهیم هنگامی که مرتکب این اشتباهات می‌شویم به خطای خود پی می‌بریم، آنگاه یا خود را مورد سرزنش قرار می‌دهیم یا دیگران را، و یا به معذرت خواهی خشک و خالی می‌پردازیم.

اکثر اوقات آنچه انجام می‌دهیم ثمر چندانی به همراه ندارد بنابراین بهتر آن است که ببینیم چرا این اشتباهات را تکرار می‌کنیم و سپس به تصحیح رفتار خود بپردازیم.

نظریه بازی‌ها و نمایش‌ها، "اریک بر " به ما کمک می‌کند تا بفهمیم چرا این اشتباهات عاطفی را مرتکب می‌شویم.

*بازی‌هایی که مردم انجام می‌دهند

اگر به آدم‌های اطراف خود دقیق شوید و گفت‌وگوی آنها را با دیگران مد نظر قرار دهید، مشاهده می‌کنید که بعضی از آنها رفتار نامطلوب ثابتی دارند و همواره آن را تکرار می‌کنند. مثلاً بعضی افراد هر نوع گفت‌وگویی را به مسخره می‌گیرند و سعی می‌کنند دیگری را دست بیندازند بعضی‌ها عادت دارند که مخاطب خود را افسرده و نومید کنند عده‌ای هم هستند که دیگران را به ترس و وحشت می‌اندازند اکثر ما در موقع گفت‌وگو با دیگران دارای چنین الگوهایی هستیم و آن را بارها و بارها تکرار می‌کنیم این الگو‌های تکراری بازی نامیده می‌شوند.

چنانچه به گفت‌وگوها و مکالماتی که مردم در طی آن به بازی می‌پردازند توجه کنیم، می‌بینیم برخی از آنها نتیجه‌ای جز غم، خشم، ترس و دیگر احساسات منفی به بار نمی‌آورند اما بقیه گفت‌وگوهایی که بین مردم انجام می‌گیرد خیلی آرام پیش می‌رود و احساس خوبی در طرفین ایجاد می‌کند. این نوع گفت‌وگوها احتمالاً عاری از هر نوع بازی هستند.

به هر طریق مردم وقتی که به بازی می‌پردازند پیام‌های منفی با یکدیگر رد و بدل می‌کنند، اما هنگامی که در گفت‌وگوهای خود با یکدیگر از بازی پرهیز می‌کنند پیام‌های مثبت برای یکدیگر می‌فرستند برای مثال: بعضی افراد دوست دارند بازی‌های افسرده کننده‌ای مثل "من را کتک بزن" انجام دهند، و عده‌ای دیگر عادت دارند بازی‌های خشم‌آوری مثل "حالا گیرت آوردم، نامرد" و بعضی‌ها هم به بازی‌های خود ویرانگر همچون "الکلی" مبادرت می‌ورزند.

اما چرا مردم چنین بازی‌هایی انجام می‌دهند، در این مورد نظریات مختلفی وجود دارد یکی از آنها این است که اشخاصی که به بازی دست می‌زنند سعی دارند پیام‌های مثبت دریافت کنند ولی این عمل آنها نتیجه معکوس به همراه می‌آورد و تولید پیام‌های منفی می‌کند.

مردم بازی می‌کنند چون آنها تشنه پیام‌های عاطفی هستند و دلشان می‌خواهد آن را به هر قیمتی که شده دریافت کنند، حتی اگر همه چیزی که دریافت می‌کنند پیام‌های بد و منفی باشد.

*نمایش‌ها: تصمیم‌هایی که بر زندگی ما حکم‌ فرمایی می‌کنند

به رغم آنکه بازی‌ها کوشش‌هایی عبث و آزار دهنده برای دریافت پیام‌های مثبت هستند اما هر بازی کامل به بازیگر آن چیزی پرداخت می‌کند و آن همانا چشم‌اندازی از دنیایی است که وی انتخاب کرده تا خود را با آن سازگاری دهد این جهان بینی خاص، بازیگر را یاری می‌دهد تا زندگی خود را منسجم و قابل درک سازد، حتی اگر این جهان بینی منفی باشد.

برخی از این جهان‌بینی‌های منفی عبارتند از: "آدم‌های خوب همیشه کلاه سرشان می‌رود" یا "هرگز به زن‌ها، مردها اعتماد نکن" یا "اگر با من باشی پشیمان می‌شوی"، چنین جهان‌بینی‌هایی به بازیگر این حس را که او این دنیا را به رغم بی‌ارزش بودن آن، درك می‌کند.

انسان‌ها در همان مراحل اولیه زندگی، راجع به توقعات و آرزوهای آتی خویش تصمیم می‌گیرند این تصمیمات در واقع طرح و نقشه‌های زندگی آنها را تشکیل می‌دهند.

هر بار که یک بازی را تا پایان پیش می‌برد، احساس رضایت تلخ و شیرینی را دریافت می‌کند که "دستمزد نمایش" وی نامیده می‌شود این احساس به او می‌گوید که به رغم افتضاحی که به بار آورده است اکنون لااقل می‌داند که کیست و زندگی‌اش واقعاً چه معنایی دارد برخی از این نتیجه‌گیری‌های منفی که به زندگی معنا می‌بخشد عبارت است از "همه از من متنفر هستند" یا "همیشه پاک باخته بودم".

در پایان یک روز، حداقل چیزی که به خود می‌گوییم این است "می دانستم زندگی مثل یک جهنم است که آخرش هم مرگ است"، و در انتهای یک زندگی وحشتناک به خود می‌گوییم "‌آره درست همان طور که فکر می‌کردم، زندگی مثل یک جهنم بود و حالا دارم می‌میرم"

بازی‌ها هم مشابه همین کلی گویی‌ها راجع به زندگی هستند و نوعی الگو محسوب می‌شوند بازیگر بازی "چرا تو نه؟ آره، اما" یک نقش افسرده کننده و تاثیرآور بر عهده دارد، بازیگر بازی "من را کتک بزن" نقش آدمی را به خود می‌گیرد که در زندگی همیشه قربانی بوده است، بازیگر بازی "عصبانی" نقش یک آدم ستمگر و ظالم را ایفا می‌کند، و بازیگر بازی "الکلی" نقش یک آدم خود ویرانگر و غمگین را اجرا می‌کند.

آن دسته از بازی‌ها که در اوایل زندگی انتخاب می‌کنیم با عواطف ما سر و کار دارد اغلب ما در این زمینه دچار افراط و تفریط می‌شویم، یا با احساسات و عواطف خود قطع رابطه می‌کنیم و دائم در یک حالت بی‌حسی و کرختی فرو می‌رویم، یل افسار احساسات را رها می‌کنیم و همواره در طغیان و نا‌آرامی عاطفی غوطه می‌خوریم تصمیم می‌گیریم به هیچ کس و هیچ چیز دل نبندیم و به آدمی سرد و خشک تبدیل می‌شویم، یا تصمیم می‌گیریم که به همه کس و همه چیز عشق بورزیم و نومیدی را از خود دور کنیم قصد می‌کنیم که به هر قیمتی شده عصبانی نشویم و کاملاً منفعل می‌شویم، یا عزم می‌کنیم خشم خود را آزادانه ابراز می‌کنیم و تبدیل به آدمی تند خو و خشن می‌شویم.

اما هیچ کدام از این راه‌ها به یک زندگی رضایت‌بخش و مبتنی بر سواد عاطفی ختم نمی‌شود بلکه برعکس، ما را به ورشکستگی عاطفی سوق می‌دهد. برای رهایی از این سرنوشت محتوم باید به الگوهای زندگی خود بنگریم همان الگوهایی که در اوایل زندگی و در رابطه با ماجرایی غم انگیز یا تجربه‌ای تلخ اتخاذ شده است و ما را وادار می‌کند که در بازی‌های مختلف ایفای نقش کنیم.

کارگری را تصور کنید که مرتب به او ایراد می‌گیرند و سرش فریاد می‌کشند یا زنی که بارها و بارها از طرف کسانی که او را دوست داشته‌اند دمغ و ناراحت شده باشد اگر شما همیشه تاخیر داشته باشید، همیشه در شک و تردید باشید، همیشه چیزی را فراموش کنید، همیشه برای پوشاندن خطا‌های خود دروغ بگویید، آنگاه این بدشانسی‌های بی‌‎پایان به جزئی از برنامه زندگی‌تان تبدیل می‌شود.

فرضیه‌های زیادی در این مورد وجود دارد که سعی دارند توضیح دهند که چرا زندگی‌های ما اینگونه به هم می‌ریزد، چرا آنقدر افسرده و دلتنگ می‌شویم، چرا دیوانه می‌شویم، چرا معتاد می‌شویم، یا به اذیت و آزار دیگران می‌پردازیم اکثر این فرضیه‌ها والدین را مورد سرزنش قرار می‌دهند و آنها را مسبب این نابهنجاری‌ها می‌دانند برخی نیز ژن والدین را علت می‌دانند و این گرفتاری‌ها را ارثی قلمداد می‌کنند.

همه این نظریه های روانشناسی به درجات مختلف در مورد مردم صادق است در مورد الکلی‌ها، دیوانه‌ها، و آدم‌های افسرده، عامل ارث بیش از سایر عوامل موثر است.

برخی از ما از والدین خود یاد می‌گیریم که بد خلق، ریاکار، یا عصبی باشیم، یا مثل دیوانه‌ها رفتار کنیم و بالاخره عده‌ای از آدم‌ها دوران کودکی سختی داشته‌اند و همین امر آنها را به آدم‌هایی ترسو و مضطرب تبدیل می‌کند اما حتی اگر چیزی در ژن‌های ما وجود داشته باشد که ما را وادار به چنین اعمالی کند، یا تجارب دوران کودکی‌مان ساختار روانی ما را به هم ریخته باشد، بازهم باید بدانید که زندگی ما از همین تجارب روزمره‌ای شکل می‌گیرد که بر اساس تصمیمات روزمره می‌گیریم چنانچه همین تصمیمات و رفتار‌های روزمره خود را تغییر دهیم و اشتباهات‌مان را تصحیح کنیم، بی شک زندگی‌مان تغییر خواهد کرد و دیگر اسیر الگوهای پیشین نخواهیم ماند.

هرگاه به اتکای روشن‌بینی خود، متن نمایشنامه‌هایی را که از قبل برایمان نوشته شده است تغییر دهیم، بی‌شک الگوهای زندگی‌مان نیز تغییر خواهد کرد و مردم را با نگاه تازه‌تری خواهیم دید و به جای آزار دادن آنها، سعی می‌کنیم با آنها خوب باشیم این تصمیمی مبتنی بر سواد عاطفی است و اثر چشمگیری بر آدم‌های اطراف و همچنین خود ما برجای می‌گذارد.

*ناجی، آزار دهنده، قربانی

همه آدم‌ها می‌توانند با عوض کردن فکر و اندیشه خود و عمل کردن به شیوه‌ای نو و خلاقانه، خود را تغییر دهند.

نخستین گام برای تغییر الگوهای رفتاری خود این است که سعی کنیم 3 نقش مخربی را که مردم در بازی‌های خود ایفا می‌کنند درک کنیم، این نقش‌ها عبارتند از، ناجی، آزار دهنده و قربانی، این نقش‌ها در همه بازی‌ها رایج هستند وقتی که ما بر پایه یک الگوی قدیمی عمل می‌کنیم، در قالب یکی از این 3 نقش فرو می‌رویم.

ناجی‌ها افرادی هستند که برای دیگران دلسوزی می‌کنند، به جای دیگران تصمیم می‌گیرند و نمی‌گذارند آنها راه خود را پیدا کنند، و خلاصه مشکلات دیگران را تخفیف می‌بخشند.

آزار دهنده ها دیگران را مورد انتقاد قرار می دهند، برای آنها موعظه می کنند، و آنها را مجازات می کنند.

قربانی‌ها قادر به تصمیم‌گیری نیستند، و اجازه می‌دهند تا دیگران برای زندگی‌شان تعیین و تکلیف کنند و آنها را مورد مراقبت قرار دهند.

چرا ما این نقش‌ها را در زندگی بازی می‌کنیم؟ چون ما یاد گرفته‌ایم از طریق این نقش‌ها، مهر و محبت دیگران را به خود جلب کنیم، و همچنین به این خاطر که این نقش‌ها به زندگی ما معنا می‌بخشد این موضوع جالب است و در عین حال واقعیت دارد که هیچ کس فقط به یک نقش اکتفا نمی‌کند و در وضعیت‌های گوناگون نقش عوض می‌کند.

البته گفته‌های فوق به این معنا نیست که این روش‌های رفتاری همیشه بار منفی دارند رسیدگی و توجه به دیگران کار پسندیده‌ای است یا اینکه وقتی از مردم می‌خواهیم مواظب خودشان باشند عمل خوبی است همچنین منطقی است که در مواقع گرفتاری از دیگران کمک به‌خواهیم اما وقتی که هر یک از 3 روش فوق تبدیل به نوعی تعصب شود که نباید بر خلاف آن عمل کرد، آنگاه جنبه غیر سازنده و زیان‌بار پیدا می‌کند.

اما چگونه می‌توان الگوهای قدیمی رفتاری را کنار گذاشت، بازی‌ها را متوقف کرد، و زندگی شاد، طبیعی و سالم را جایگزین آن کرد؟ پاسخ این است که باید نقش‌های ناجی، آزار دهنده و قربانی را به دست فراموشی بسپارید البته باید توجه داشته باشید که وقتی کسی می‌خواهد از بازی کردن دست بردارد معمولاً فقط نقش خود را عوض می‌کند مثلاً قربانی در بازی الکلی ممکن است فکر کند که وقتی از نقش قربانی در آمده و به نقش ناجی یا آزار دهنده فرو می‌رود از بازی دست برداشته است اما این درست نیست او همچنان به بازی مشغول است و فقط نقش خود را عوض کرده است.

برن اعتقاد داشت اکثر آدم‌ها فطرتاً خوب هستند و با کمی بخت و اقبال می‌توانند از لحاظ ذهنی زندگی سالم و شادی داشته باشند برای تحقق این گفته مشهور که "من آدم خوبی هستم، تو هم آدم خوبی هستی" باید تغیرات اساسی صورت بگیرد در این رابطه لازم است که هر فرد "بذر خوبی" را در وجود خود بیابد و آن را در وجود دیگران نیز تشخص دهد.

برای یافتن بذر خوبی در وجود خویش هیچ راهی بهتر از آن نیست که از این لحظه به بعد به گونه دیگری عمل کنیم، یعنی در عین حال که به دیگران عشق می‌ورزیم و به آنها توجه داریم، خود را نیز دوست داشته باشیم و از خود مراقبت کنیم به عبارت دیگر، نه ناجی باشیم، نه آزار دهنده و نه قربانی و بهترین روش برای آنکه اشتباهات گذشته خود را فراموش نکنیم آن است که از ته قلب عذرخواهی کنیم.

*سخن آخر

انسان‌ها به مهر و محبت و نوازش احتیاج دارند آنها تشنه عشق‌اند همه آدم‌ها نیازمندان هستند که به دیگران عشق بورزند و از جانب آنها مورد مهر و محبت قرار گیرند.

آنها همانگونه که در موقع عطش شدید به سوی آب هجوم می‌برند برای ارضای نیازهای عاطفی خود به یکدیگر روی می‌آورند.

هنگامی که مهر و محبت و عشق در دسترس آنها نباشد، آنگاه به بازی‌های عاطفی روی می‌آورند اما متاسفانه مهر و محبتی که از راه این بازی‌ها نصیبشان می‌شود عمدتاً تلخ و ناخوشایند است و اثرات زیانبار به همراه دارد.

کسانی که مهر و محبت مورد نیاز خود را از این راه به دست می‌آورند همه عمرشان را در چرخه این بازی‌ها سپری می‌کنند.

زینب احمدی‌پور

انتهای پیام/





ارسال نظرات






 
برای دسترسی به آرشیو بخش گفتگو و گزارش اینجا کلیک کنید
 
درباره ما تماس با ما
طراحی و اجرا