تریبون آزاد 1398/07/30 |
![]() |
وجود شکافی عميق بين مسئوليت و پاسخگويي |
بررسي عوامل ناکارايي نظام اداري موجود نيازمند در نظر گرفتن ابعاد مختلفي است، اما اگر بخواهم بهطور اختصار در مورد آن صحبت کنم، بايد به اين نکته اشاره داشته باشم که متاسفانه نظام اداري فعلی واگراست. به اين معنا که مکانيسمهاي تصميمگيري طوري طراحي شدهاند که تصميمگيرنده نهايي مشخص نيست و مهمتر از آن معلوم نيست در نهايت چه کسي بايد پاسخگو باشد. به عبارتي مسئولان مسئوليت نميپذيرند. براي همين شاهد هستيم که در سطح کلان، دولتها دائما بهدنبال مقصر دانستن دولت قبلي هستند و اين نگاه در تمام سازمانهاي دولتي جاري شده است. در ضمن، مديران و سياستمداران بهخاطر تصميماتي که نميگيرند، پاسخگو نيستند. سيستمهاي نظارتي به اين سمت حرکت کردهاند که اگر مديري تصميم بگيرد تا کاري را انجام دهد، بايد به چند نهاد نظارتي پاسخگو باشد، اما نهادي تعريف نشده تا مديران دولتي را براي تصميماتي که بايد ميگرفتند و نگرفتند مواخذه نمايند. نتيجه اين رفتار اين است که مدير سعي ميکند تا در دوران مديريتياش آهسته برود و آهسته بيايد و کمترين تغيير را ايجاد کند. اينجاست که مديران يا ترجيح ميدهند منفعل بمانند و در دوران مسئوليتشان کار خاصي نکنند که سالها مجبور به پاسخگويي باشند يا اگر قرار است تصميمي گرفته شود، در آن تصميم، انبوهي از اشخاص حقيقي و حقوقي را درگير ميکنند. طبيعي است که اين شيوه تصميمگيري، ناکارايي را در دولت زياد ميکند و چابکي را از بين ميبرد. در جامعه ما شکاف عميقي بين مسئوليت و پاسخگويي ايجاد شده است. وقتي مدير، مسئوليت تحول و توسعه را نميپذيرد، چون گرفتار چرخههاي معيوب پاسخگويي ميشود، اقتدار اداري را از دست خواهد داد. امروز جامعه ما پر است از مديراني که بهواسطه يک حکم در يک پست منصوب شدهاند و هيچ اقتداري در سازمان ندارند. مديري که اقتدار ندارد، روي کاغذ قدرت دارد اما در عمل توان استفاده از آن را ندارد. مدير بايد بتواند منشا تحول باشد، براي اينکه بتواند تحولآفرين باشد، بايد به شناخت خوبي از سازمان يا نهادي که بر آن گمارده شده، رسيده باشد. پس اولين منشا بيخاصيت بودن مدير، انتصابات هيجاني مديران در پستهاي دولتي است. مدير بدون آنکه هيچ شناخت قبلي از آن سازمان داشته باشد، بر سر سازمان گمارده ميشود. او معمولا پس از مدتي متوجه ميشود که سازمان داراي کانونهاي قدرتي است که در سايه، وجود دارند و از اقتدار کامل برخوردارند. اينجاست که مدير به مرور به اين سمت کشانده ميشود که به مسائل جاري سرگرم باشد و دچار روزمرگي ميشود. نبود شايستهگرايي در انتصابات يکي از مهمترين علل بهوجود آمدن معضلات کنوني سيستم اداري است. امروز دولت ما متشکل از انبوهي بوروکرات منفعل است. اکثريت پستهاي دولتي در اختيار کساني است که فاقد تواناييهاي مديريتي در سطح بالا و عزم و اراده جدي براي توسعه هستند. اين مديران محتاط و منفعل در حال فرافکني و پنهان شدن پشت بدنه سازمان هستند و مدام در حال ناليدن از اين موضوعند که کاري از دستشان برنميآيد. اين درس تاريخ است، يا عوض ميشويم يا از بين ميرويم. بايد از تاريخ عبرت بگيريم. اگر مساله را درست نشناسيم، نميتوانيم آن را حل کنيم. بايد سيستم را اصلاح کنيم. شايستهگزيني به وضوح از بين رفته و روابط جايگزين آن شده. مهاجرت علمي جوانان ريشه در اين موضوع دارد. وقتي جوان متخصص راه را براي پيشرفت بسته ببيند به فکر مهاجرت ميافتد. اگر اين نگاه فراگير شود که بدون رابطه و رانت نميتوان پيشرفت کرد، کشور به ورطه نابودي ميافتد. در راستاي شايستهسالاري، بايد نگاه جناحي کنار گذاشته شود و مديران ناکارآمد تغيير يابند. بايد نگاه مديران و سياستمدارانمان تغيير کند تا کشورمان تغيير کند. مسئولان بدانند که قدرت واقعي در حق امضاي آنها نيست، قدرت در جريان انساني است که از خود به جاي ميگذارند. امروز در کشور ما عقلانيت اقتصادي فداي عقلانيت سياسي شده و اين کار کشور را با مشکل روبهرو کرده است. امروز دولت به آموزههاي اقتصادي بيتوجهي نشان ميدهد و آن را بازي کلاسهاي دانشگاهي ميداند، اين نگاه در نهايت به شکست ميانجامد. بايد به بحثهاي کارشناسي بيشتر اهميت دهيم و در انتصابات، فراجناحي عمل کنيم. وگرنه در آيندهاي نزديک در ايران، دولت ديگر معنايي نخواهد داشت. ذات بشر عبرت ميگيرد و اميد ما به ذات بشر است. اميدواريم زودتر از چرخههاي سياسي عبرت بگيريم و وسيعتر بينديشيم. محمدرضا حسینی انتهای پیام/ |