جامعه و شهروند 1398/01/20 |
![]() |
بحران بیاعتمادی و کاهش انگیزههای مشارکت جویی در جامعه |
ما در این نظام اجتماعی، نهادهایی داریم که برای آنها وظایفی در شکل مطلوب تعریف شده است، اما در شرایط فعلی این نهادها دچار اختلال کارکردی شده و نه تنها از انجام وظایف خود باز ماندهاند، بلکه باعث خنثی شدن وظایف سایر نهادها هم شدهاند. در چنین شرایطی است که ما شاهد رشد فزاینده بحرانهای اجتماعی هستیم. این خرده نظامها عبارتند از خرده نظامهای سیاست، اقتصاد، فرهنگ و خانواده. برای فهم بحران حاضر، ابتدا باید انتظار بایستهای که از وظایف خرده نظامها وجود دارد عنوان گردد و سپس این افق انتظار با وضعیت فعلی آنها مقایسه شود. سیاست در شکل مطلوبش عبارت است از مقولهای به نام حکمرانی خوب، یعنی عرصه سیاست باید عرصهای برای تأمین امنیت فکری برای نیروهای اجتماعی، تأمین امنیت مشارکت اجتماعی برای تمام کسانی که شهروند تلقی میشوند، همچنین تأمین امنیت سرمایه گذاری های اقتصادی باشد، ولی آنچه ما در عمل شاهد هستیم این است که عرصه سیاست در ایران دچار یک نوع تصلب ساختاری شده است و به دلیل فقدان نوآوریهای سیاسی و انعطاف لازم در مقابل اقتضائات جامعه و در مقابل شرایط جدیدی که روز به روز در جامعه پدیدار میشود، عرصه سیاست خود دچار اختلال کارکردی شده و به دلیل محور بودن خود، تأثیرات سوئی بر سایر نهادها و خرده نظامها بر جای گذاشته است. عرصه اقتصاد در وضعیت مطلوب و بایسته، عرصهای است که ما باید شاهد وجود شفافیت در تصمیم سازیهای آن باشیم و همچنین شرایط در یک وضعیت مطلوب باید به گونه ای باشد که عرصه اقتصاد، فرصتهای برابری برای همه نیروهای اجتماعی فراهم کند تا به شکل مولد در آن ورود پیدا کنند و بتوانند شاخصهای اقتصادی را ارتقاء بخشند، اما در وضعیت فعلی به دلیل وجود فساد سیستمی که در این نهاد وجود دارد و همچنین به دلیل چیرگی یافتن نوعی اقتصاد رانتی و دلالی بر اقتصاد تولیدی، اقتصاد نه تنها امکان رشد و پیشرفت، نوآوری و زیر پوشش قرار دادن همه نیروها را ندارد، بلکه تقریباً به مجموعه کوچکی از نیروها تقلیل پیدا کرده افرادی که به دلیل ارتباطاتی که وجود دارد از یک سری رانتها برخوردار شدهاند و تقریباً این فرصتهای برابر را از بین بردهاند. اگر به عرصه فرهنگ نگاه کنیم در شکل بایسته، عرصه فرهنگ باید محلی برای تأمین ارزشها و هنجارهای جامعه باشد. هیچ جامعهای بدون وجود ارزشها و هنجارها قادر به تداوم خودش نیست. این ارزشها و هنجارها هستند که میتوانند نوعی تعلق اجتماعی و همبستگی اجتماعی ایجاد کنند و شهروندان با هم وجه مشترکی پیدا کنند. اما متأسفانه در ایران و در وضعیت فعلی شاهد این هستیم که عرصه فرهنگ در مقابل منطق بازار و منطق قدرت منفعل شده است و وجه زایندگی و بالندگی خود را از دست داده است. تقریباً آن دو عرصه ـ سیاست و بازار ـ هستند که برایش تصمیم سازی میکنند. به عبارت دیگر منطق قدرت به آن تحمیل میکند که چگونه رفتار کند و برخی محدودیتها را بر خود بپذیرد و به سمت سانسور حرکت کند. از طرف دیگر منطق بازار برایش تعیین تکلیف میکند کدام تولیدات فرهنگی اگر بازاریتر و عوام پسندتر باشد میتواند مورد اقبال بیشتری قرار بگیرد. در این وضعیت ما شاهد به حاشیه رفتن تولیدات فرهنگی فاخر و تولیدات فرهنگی که حرف جدیدی برای گفتن دارند، هستیم. انباشت این نارضایتیها موجب رشد بیاعتمادی عمومی نسبت به افراد یا نهادها میشود. یعنی این بی اعتمادی عمومی تنها به ارتباط افراد با نهادهای عمومی و حکومت محدود نمیشود، بلکه به روابط بین فردی تسری پیدا میکند. از طرف دیگر چنین وضعیتی موجب اتلاف منابع مالی و فیزیکی شده و موجی از مهاجرت نیروهای نخبه و انسانی را به دنبال دارد. این عوامل دست به دست هم داده، موجب کاهش انگیزههای مشارکت جویی در جامعه، رشد انزوای شخصی، افزایش رشد فردگرایی غیراخلاقی و رشد فزاینده منفعت طلبی شخصی میشود. در اینجاست که شاهد ظهور بحرانهای متعدد، حل نشدن مسائل اجتماعی و بنابراین انباشت بحران اجتماعی بر روی یکدیگر و آینده نامعلومی که به یقین پیش روی ماست، هستیم. مهران صولتی انتهای پیام / |