جامعه و شهروند 1397/08/23 |
![]() |
همه ما خوش شانس هستیم |
در جلسه اول ویزیت روانشناسی و روانپزشکی، ما روانشناسان همیشه باید شرح مبسوطی از زندگی و مشکلات مراجعانمان بگیریم. یکی از سوالاتی که باید پرسیده شود و من هم همیشه میپرسم، این است که تاکنون این مشکلات به قدری غیر قابل تحمل بوده که به فکر پایان زندگی خود بیفتید؟ آیا تا به حال به خودکشی فکر کردهاید؟ اگر مراجع پاسخ دهد، بله، سوال بعدی را میپرسم: آیا به راههای خودکشی هم فکر کردهاید؟ و باز هم اگر بگوید بله، سوال بعدی: آیا تا به حال اقدامی هم کردهاید؟ صرف نظر از اقدامات بالینی و درمانی بعدی که باید انجام دهیم، همیشه آن چند ثانیه آخری که منتظر پاسخ فرد هستم، جریانی سریع از فکرهای گوناگون از ذهنم میگذرد. چرا این فرد به این نقطه رسیده است؟ چگونه است که حاضر است، یا دستکم به این فکر است که با پایان زندگی خود، بر رنج و مشکلاتش پایانی بزند؟ و من، به عنوان کسی که شاید آخرین پناه این فرد باشم، چه کمکی میتوانم بکنم؟ در خلال درمانهای روانشناختی و علوم اعصاب که روی فرد پیاده میکنم، جایی میرسد که در مقابل تمایل فرد به خودکشی، باید استدلال کرد و دلیل محکمی بر ضد این تمایل و به نفع ادامه زندگی به وی داد. به تجربه دیدهام که اگر فرد مقابل باورهای مذهبی داشته باشد، استدلال متقابل در مقابل تمایل خودکشی کار سختی نیست. کافی است از برخی باورهای دیگر مذهبی کمک گرفت و فرد را به چالش کشید. میتوان به راحتی به ناسازگاری خودکشی با باورهای مذهبیاش اشاره کرد، به رنج بیشتری که ممکن است، فرد پس از خودکشی بکشد و به نتیجه و عقوبت کار اشاره کرد. هرچند کار سخت، در مقابل فردی است که باور مذهبی ندارد، یا دستکم استدلالهای کمک گرفته از مذهب، جذابیتی برایش ندارد. در سالهای اخیر هم تعداد این افراد، حداقل در میان مراجعان من، به مرور زیادتر شدهاند و واقعیت آن است که در مقابل این افراد نمیتوان از ناسازگاری رفتار خودکشی و باورهای آنها استفاده کرد. حتی گاهی میبینم که باور آنها و خودکشی، اتفاقا کاملا سازگار و در یک سو هستند و عملا جای چندانی برای به چالش کشیدن فرد نیست. خب در مقابل این افراد چه باید بکنیم؟ آیا میتوان رهایشان کرد؟ البته که نه. اینجا باید چه کرد؟ در این گونه موارد، به خصوص اگر فرد مقابل آدم علمی و نسبتا باهوشی باشد، از علم آمار و احتمالات و کمی هم زیست شناسی تکاملی کمک میگیرم و استدلالی را برایشان میآورم. اسم این استدلال را گذاشتهام استدلال خوش شانسی وجود. ادامه این استدلال را به شکلی که معمولا اتفاق میافتد، و با کمی سادهسازی، مینویسم. من: میدانستی چقدر خوش شانسی؟ مراجع: اگر خوش شانس بودم این همه بدبختی نداشتم که. من: ولی تو خیلی خوش شانسی. مراجع: چرا؟ من: چون تو وجود داری. هستی. این شانس رو داشتی که به وجود بیای و زندگی رو تجربه کنی مراجع: چه ربطی داره؟ من: بزار یک مثال برات بزنم. فرض کن من برم بیرون وسط خیابون یه دایره بکشم و از تو بخوام که شانس اینکه یه رعد و برق به این دایره بخوره رو حساب کنی. فکر میکنی این شانس چقدر میشه؟ مراجع: شاید یک بار در یک میلیون سال! و شاید یک بار در یک میلیارد رعد و برق در این منطقه! من: و شاید کمتر. درسته؟ خب حالا بیا شانس به وجود آمدن خود تو رو بررسی کنیم. در نظر بگیر که برای اینکه تو به وجود بیای، حتما باید پدر و مادرت با هم ازدواج میکردند که کردند. اگر هر کدوم با فرد دیگری ازدواج میکردند، بچهدار میشدند، اما اون بچه دیگه تو نبودی. حالا از بین میلیونها اسپرم پدرت و هزاران تخمک مادرت و میلیاردها حالت مختلفی که در ترکیب اینها ممکنه تشکیل بشه، اون ترکیبی برنده شده و به وجود اومده که در نهایت شدی تو! در نظر بگیر که چند بچه دیگر میتونست تشکیل بشه که نشده ولی بلیت به نام تو در اومده؟ مراجع: اوهوم! من: در واقع احتمال و در نتیجه خوش شانسی تو باز هم بیشتر از این حرفهاست، اگر یک نسل عقبتر بریم و پدر بزرگ و مادربزرگها رو هم در نظر بگیریم. واقعا اگر همه این احتمالات و شانسها رو برای این که تو به وجود بیای در نظر بگیریم، شاید به شانسی در حدود یک در هزارمیلیارد برسیم! این شانس به مراتب و میلیونها بار کمتر از شانس اصابت رعد و برق به دایره وسط خیابونه! مراجع: درسته. ولی که چی؟ من: همین قدم اول تو در رقابت با میلیاردها ترکیب دیگه، شانس آوردی و برنده شدی. تو این شانس رو آوردی که به دنیا بیای، زندگی کنی و تا اینجا برسی. همین شانس، همین بلیت، میارزه به همه بدشانسیها و مشکلات بعدی که داشتی و خواهی داشت. زنده بودن تو، بزرگترین شانس تو هست. یک خوش شانسی محض و کامل. بنابراین این شانس بزرگ رو نباید به راحتی از دست بدی. نباید این بلیت رو پاره کنی و بندازی دور! بیخیال شدن این شانس، و از بین بردن خودتم البته یک راه حله، ولی، خیلی راه حل گرونیه و کم فایده و نامعقول. کلی راه حلهای دیگه است که فایدش بیشتره و هزینش کمتر. دوباره این شانس رو به خودت بده که از شانس بزرگ اولت همچنان استفاده کنی و راه حلهای دیگر رو امتحان کنی! و اما نتیجه میدانید معمولا بعدش چه میشود؟ افراد فکر میکنند. همیشه دیدهام که چند ثانیهای سکوت میشود، فرد به فکر فرو میرود و انگار کل زندگیش را، و حتی قبل از زندگیش را مرور میکند. بعد اتفاق بزرگتر میافتد: امیدوار میشود. وقتی مراجع من، بهرغم همه مشکلاتش، و با وجود تمایل شدیدش به خودکشی، امیدوار میشود، میفهمم که اتفاق مهمی در وی رخ داده است. به اهمیت زندگی و زنده بودن پی برده است و به اهمیت تلاش کردن تا جایی که میتواند. این مراجع از نظر من نجات یافته است... درباره خودتان هم فکر کنید: چقدر خوش شانس بودهاید که هستید و یکبار از این دید هم به کل زندگی و زنده بودن نگاه کنید. دید قدرتمندی است، مگر نه؟ امین اسدپور |