جامعه و شهروند 1396/05/27 |
![]() |
قانون نقصهای جدیتری دارد، اما حمایتهای اندک... |
مریم پیمان/ زنی میانسال من را کنار میزند. هیچ عبارتی مثل عذرخواهی و درخواست از او نمیشنوم که توجیهکننده حرکت او باشد. جای من را تسخیر میکند و بیتوجه به من یا افراد منتظر، کارتی آشنا را به خانم کارمند نشان میدهد. «من «اماس» دارم و نمیتوانم منتظر بمانم. کارم را زود انجام بدهید!» خنده و عصبانیت در من برانگیخته میشود. مدارکش را تحویل میدهد. بدون مشکل راه میرود و مینشیند. با خودم تأمل میکنم؛ «آیا من حق دارم به بهانه ابتلا به یک بیماری حقوق افراد دیگر را نادیده بگیرم؟ انتظار چندیندقیقهای در یک اداره گرم تا چه اندازه میتواند در بیماری من مؤثر باشد؟ آیا نگاههای عجیب دیگران وقتی بشنوند من «اماس» دارم، اما سالم به نظر میرسم به مناقشه در نوبت در یک صف منتهی نمیشود؟ چه باید کرد؟» به جای خالی خانم بیمار نگاه میکنم. کنار من بازایستاده است. هنوز چنددقیقه از ورود او به ساختمان نگذشته است. «خانم! من گفتم مریضم. چرا به کار من زودتر رسیدگی نمیکنید؟» بدون هیچ فکر و ترسی از واکنش کسانی که خواهند شنید، او را مخاطب قرار میدهم؛ «خانم من هم «اماس» دارم. میخواهید کارت هم نشان بدهم. خب! دودقیقه ایستادن که چیزی نمیشود. چرا حق دیگران را ضایع میکنید؟» دختر باشهامتی که این حرفها را زد نمیشناسم. آب دهانم را میبلعم تا ترس پس از حرفم را پنهان کنم. زن به من نگاه میکند و بدون حرفی سرش را پایین میاندازد و به سمت صندلیاش برمیگردد. با پرسشهای مردم و کارمند درباره «اماس» و سابقه بیماریام احاطه میشوم و تنهاییام شکسته میشود. باز از خودم میپرسم؛ «آیا بیان مسئله خصوصی در محیط عمومی و فریاد بیماری زدن برای من چیزی بیش از حس ضرورت آگاهیبخشی به مردم درباره بیماری -نه ناشناخته، بلکه به بدی شناختهشده «اماس»- است؟ آیا تاکنون به دلیل بیماریام حقوق همشهریانم را نادیده گرفتهام؟ آیا قانون در تسهیل روند شرایط بیماری بیش از موارد دارویی و درمانی راهی برای بهتر زندگیکردن در شهر برای من و بیماران دیگر اندیشیده است؟» با خودم لبخند میزنم. بارها شنیدهام که قانون نقصهای جدیتری دارد، اما حمایتهای اندک؛ مثل برچسب پارک در مناطق ممنوع یا ارائه دارو به بیماران ویژه درِ منزل، کمک برای حمایت و مراقبت از فرزندان بیماران و... کارهای سادهای است که با همکاری سازمانهای حمایتی و نهادهای دیگر در کشورهای مختلف برای بهبود شرایط زندگی بیماران اندیشیده شده است. اینجا «اماس» یک بیماری صعبالعلاج است که مسیرهایی چون کار و حضانت را دشوارتر میکند و بسیاری از بیماران آن را از نزدیکانشان هم پنهان میکنند، اما همهچیز دشوار نیست؛ به ساختمان بزرگ اداری روبهروی داروخانه طرفه خیره میشوم. دستم را به کمرم میزنم. صدایش در گوشم میپیچد؛ «دلم ربوده لولیوشی است شورانگیز...»، این داروخانه را دوست دارم. هنوز خاطره تلخی از آن ندارم؛ پزشکها و کارمندان همراه و دلسوز، عصرهای خنک و کولر قوی و گرفتن دارو بدون دردسر. هرچند دسترسی به نشانی آن سخت است و زمانبر، اما برایم دشواری شیرینی را تابهحال بههمراه داشته است. انتهای پیام/ |