در جامعه ما مدام و از هر سمت آمار دلخراش کتابخوانی آوار میشود بر سرمان. گاه میگویند زیر یک دقیقه و گاه به ارفاق و محاسبه این و آن به چند دقیقه هم میرسد و امروزه دیگر نمیدانم هر کدام از ما چقدر از وقتمان را به کتاب مشغولیم. اما بگذارید برای یکبار هم که شده آنها را که نمیخوانند نادیده بگیریم و برویم سراغ آنها که چشمی بر مطالعه دارند.
بیتردید یکیک شما با من همسویید که کتاب خواندن آدابی دارد و اسلوبی. این نیست که هر وقت و هر جا، هر کتابی به دست گیریم و آمار را بالا ببریم! بسیاری با عادات غلط خواندنشان زیانی میبرند بیقوتِ جبران. برخی فراوان شیفته عنوان کتابند. سطحینگری محض است این نگاه و این ملاک انتخاب.
گاهی عنوانی چون «چگونه یکشبه این کنیم یا آن کنیم!» یا «آن را قورت بده و این را بالا بیاور!» عدهای را چنان مفتون میکند که مپرس. بهگمانم آن عده در کتابنخواندنشان سودیست که در اینگونه خواندنشان نیست! بدیهیست که عنوان کتاب تنها و تنها یک معرف است که نویسنده برگزیده و بیگمان نه توان و نه قصدش را داشته که تمام حرف کتابش را در دل آن نشان بگوید. یک مثال، لطفا به نامهای آدمیان به کنجکاوی خیره شوید، خود گاه نمیگویید حیف آن اسم بر آن شخص؟ یا آن دیگری چقدر بزرگتر از نامش است که لابد در تاریخ یا محاوره نیک نبوده؟ گروه دیگر به فروش کتابی در جهان بسیار وابستهاند و مترشان برای انتخاب اثر عددیست که از فروش آن در جیب نویسندهاش سُرخورده ولی هیچگاه از خود نمیپرسند کدام مردم؟ کدام جهان؟ همین دوران سرشار از چرک و پلشتی که در آن هستیم؟ چون مردمانی که این جهان را ساختهاند کتابی را پسندیدهاند پس آن خوب است؟ پس ما هم بپسندیم؟ به باورم که به عکس این است. گاه باید گریخت از دم برخی خوانندگان کتاب که هر پاراگرافی را که میخوانند بلادرنگ قصد واگویهاش را دارند یا آنکه اطلاعاتی را که در همان لحظه یافتهاند خیال انتقالش به دیگری.
«میدانی فلان پادشاه پس از فتح فلان کشور چه گفت؟»، «میدانی فلان مغلوب حین فرار از سپاه دشمن چه کرد؟» و «میدانی در فلان سرزمین خاور دور میزان حقوق زن به مرد چگونه است؟» و خلاصه هرچه را که میخوانند میخواهند همان دم به دمدستترین کس که نگونبختترین نیز است ابراز دارند.
راستی که باید هرچه که نامش معلومات و در گنجینه ذهن ما انبار، بهجایش و به هر کس که لایقش است بروز دهیم و نه غیر و این از همان آدابیست که بلدیاش پُرتر از واجب. اصل در این واقعه آن است که فرقی باید بیفتد میان آنکه میخواند و آنکه نه. در رفتارش، در سخنش، در نگاهش به عالم ودر احترامش به حریم دیگران.
ختم حرفم نقل یک خاطره، صبح زمستانی بود و من پیش از رفتن به کلاس دانشگاه مشغول صبحانه بودم و به عادت دیرینه مادرم، تلویزیون به کار بود به برنامههای صبحگاهی. مهمانی سرشناس از طایفه بازیگران با مجری جوانی به گفتوگو بودند و جناب اکتور مدام اصرار داشتند به بیان اینکه در منزلشان کتابهای بیشمار دارند و تمام وقتشان صرف مطالعه است. با خود گفتم چه خواندنهای بیثمری که هیچش در منش آن شخص هویدا نیست. آن صبح سرد به تلویزیون بیرمق و سبُک و ارزان این روزها بیایی و با آن مجری آدابندان به حرف و لطیفههای ناخوش بنشینی؟ همین؟ این بود حاصل آن همه غور در مکتوبات؟ کاش وقتتان را خرج امری دیگر میکردید که بَری داشت برایتان که مردمان پخته شوند به درست آموختن و به راه درست، محکم رفتن.
حسین فاضل |