اخبار
کد خبر : 6725 ۱۳۹۷/۰۸/۱۲   ۲۲:۵۰:۴۶

"نای قلم" از حمام سنتی قائم ارومیه گزارش می دهد؛
سلامتی در قامت استوار تاریخ آذربایجان غربی

 

بهرنگ منتخبی/ می گویند فقر آن است که بدانی فلانی در عروسی دختر قمر خانم چه پوشیده بود و یا ریز جزئیات طلاق دختر فخری خانم را مو به مو بدانی، اما تاریخ مملکت ات را نشناسی! تاریخی که گواه هویت، فرهنگ و دارایی های هر انسانی است و خدا را شکر طاقچه افتخارات ما ایرانی ها از این گواهی ها زیاد دارد.

حالا اگر سری به استان چکمه ای ایران بزنیم، به مرکز آذربایجان غربی یعنی ارومیه می رسیم. شهری پر از فرهنگ های رنگارنگ و دلنشین که هر کدام کتابی برای توضیح و توصیف می طلبد. یدک کش تاریخ است و دو اثر ثبت شده در پایگاه میراث فرهنگی یونسکو، پای این ادعا را امضا می کند.

اما می گویند اگر می خواهید دختر بگیرید، مادرش را شناسایی کنید! پس اگر می خواهید تاریخ بومی یک شهر را بشناسید، به بازارش نگاه کنید. بازارهای تاریخی که با افزایش جمعیت و نیاز به دادوستد به وجود آمدند، یک خاصیت مهم در دوره اسلامی پیدا کردند و آن وجود مساجد و حمام ها در آنها بود. چون بنای اسلام بر پاکیزگی بود و ایمان. بازار ارومیه هم که یکی از بزرگترین بازارهای ایران و به قولی دومین بازار تاریخی سرپوشیده کشور را دارد که یادگار صفویان است؛ هم مسجد دارد و هم حمام.

بر سردر یکی از ورودی های اصلی بازار از سمت زیرگذر بعثت، تابلوی «بازار تاریخی ارومیه» نقش بسته است. در زیر این عنوان، نام «راسته میرزا حسین آقا» که اصلی ترین راسته بازار به شمار می رود، نوشته و بر روی تابلوی نصب شده توسط میراث فرهنگی در محل، تاریخچه مختصری از سرگذشت بنا نگاشته شده است: «مجموعه بازار قدیمی شامل واحدهای مختلفی می باشد، از خصوصیات بارز این مجموعه، سادگی معماری آن است. با وجود تفاوت هایی که از نظر فرم در طاق ها و چشمه و گنبدهای بازار مشاهده می شود، ولی مصالح تمام راسته بازارها و چهارسوها از آجر انتخاب و اکثراً حتی فاقد اندود ماده گچ نیز می باشند. قدیمی ترین بخش های باقیمانده بازار از دوره صفویه و به قولی سلجوقیان به بعد می باشد -مخصوصاً از دوره های زندیه و قاجاریه- و نمایانگر ذوق معماری دوره های مختلف است.»

بعد از ورود به بازار از همین راسته، اولین حمام؛ حمام تاریخی میرزا عبداله (تجلی) است و اکثر دکان های این بازار تاریخی، لباس می فروشند. از لباس بچه تا لباس عروس و داماد و بعد هم که نوبت به مغازه های فروش لوازم عروس و داماد می رسد. از حوله تا چمدان و... یکی دو مغازه هم در ابتدای راسته به کار فروش سوغاتی ارومیه یعنی نقل و حلوا و عرقیات بیدمشک و بادرشبو مشغول اند.

در امتداد همین راسته، به یک سه راهی می رسیم که سمت راست اش به مسجد اعظم و سمت روبرویی به بازار طلافروشان یا همان سرای شجاع الدوله ختم می شود.

در روبرو اما،  حمام تاریخی آخوند قرار دارد که بسته است و کار نمی کند. قول های متفاوتی درباره این حمام بر سر زبان ها می چرخد.

یکی از بازاریان میانسال می گوید: زمان جنگ، بمب درست بر روی حمام افتاد. البته شانس آوردیم، چون روی حمام نزدیک به 2 متر خاک وجود داشت که جلوی موج انفجار را گرفت.

این بازاری به حکایت بسته ماندن حمام اشاره کرده و ادامه می دهد: حدود 15 سال پیش قتلی در حمام اتفاق افتاد و خونی ریخته شد. بر پایه یک اعتقاد قدیمی، اگر در یک حمام خون جاری شود، حکم بر تعطیلی آن می دهند و این اتفاق هم افتاد. البته شایعه ای مبنی بر اختلاف مالی هم وجود دارد.

حمام قائم

اما مقصد گزارش ما در سمت راست قرار دارد. «حمام قائم» که یک تابلوی مستطیلی کوچک بر سردرش دارد و روی آن نوشته شده: «گرمابه عمومی و خصوصی قائم» و پایین اش انگار با دو بار نوشتن واژه «مردانه» می خواهد بگوید که فضا خیلی مردانه است!

دیوارها و پله هایی که به سمت پایین و محل حمام می رود، با سنگ های گرانیت سفید رنگ کار شده و بساط واکسی در دومین پاگرد که کمی بزرگتر از اولی است، چیده شده اند. صاحب بساط واکسی وسایل اش را به امان خدا و مردمان امانتدار سپرده و صندلی اش خالی است.

وارد که می شویم، هر طرف پر از کمدهای کوچکی است که مشتری های حمام لباس هایشان را در آن گذاشته و وارد حمام می شوند.

سمت چپ، صاحب حمام که پیراهن سیاه پوشیده و یک لنگ (به زبان خودمان «فیته») بر روی پاهایش انداخته و قرآن می خواند. اسم اش آقای سلیمی است و وقتی ما را می بیند، صدق الله العلی العظیم می گوید و نگاهمان می کند. برایش توضیح می دهیم که برای چه آمده ایم و اجازه عکاسی می خواهیم. هر چند معتقد است دردی از دردهای او دوا نمی کند، اما با سعه صدر اجازه عکاسی می دهد. دور و بر صاحب حمام پر بود از صابون، شامپوهای کوچک و بزرگ، سنگ پا، لنگ، روشول، لیف و کیسه های رنگارنگ. همانطوری که در ورودی حمام نوشته شده، پول خرید هر یک از این وسایل نظافت جداگانه محاسبه می شود. روی تابلوی کوچکی بغل دست صاحب حمام نوشته شده: «افراد کم درآمد به هر مبلغ می توانند در این گرمابه استحمام کنند.»

او یک جدول زیر دست اش دارد که ساعت ورود و خروج افراد را در آن ثبت می کند و وقتی مشتری رفت، جدول مربوط به آن مشتری را خط خطی می کند. روبروی جایی که او نشسته، حجره های کوچکی قرار دارند که دیوارهایش از کمدهای کوچک پر شده و یکی از این حجره ها جایگاه دللاک پیر حمام (کیسه کش و مشت مال دهنده حمام) است.

طاق های سنتی و به عبارتی جناقی سقف این حجره ها را تشکیل می دهند. کف حمام آبی و سبز کاشیکاری شده و سقف های جناقی بالای سرمان با ترکیبی از چند رنگ آبی و سبز رنگ آمیزی شده است. گویا معمار می خواست فکر کنیم که آسمان بالای سرمان است.

اگر از کنار حجره دلاک یک پله پایین برویم، به دالانی می رسیم که حدود 5 متر طول دارد. آخر این دالان، در کوچکی است که به محل استحمام ختم می شود. سمت چپ این دالان، دو محل پوشیده هم وجود داشت که بالای آن نوشته شده بود: «خصوصی»

محل استحمام بزرگ بود و 4 دهنه حجره داشت. یک حوض مستطیل کوچک هم روبروی ما بود که به دیوار چسبیده بود. 3 نفر در حمام در حال استحمام بودند که یکی شان منتظر آمدن دلاک پیر بود تا برای کیسه کشی و مشت و مال بیاید! به این فکر می کردم که اگر روزی همین پیرمرد هم نباشد، چه کسی شغل او را ادامه می دهد!

سمت راست همان دالان هم به جایی ختم می شد که 5 دوش نصب شده بود و مشتری ها بعد از استحمام، آنجا دوش می گرفتند.

سلیمی بی مقدمه شروع به صحبت کرد و گفت: «می خواهی از مشکلاتم برایت بگویم؟! این قبض آب و برق و گاز من است. جمع شان می شود بیشتر از دو میلیون! هزینه ها بالا هستند و درآمد کم. خیلی تلاش کرده ام که چون کارم خدماتی است، از این هزینه ها کم شود اما  کاربری تجاری برایم بریده اند و کسی نیست صدایم را بشنود.»

مالک حمام که حرف هایش بیشتر شبیه گله بود، اینطور ادامه می دهد: «استحمام در این مکان های سنتی بایستی کم هزینه باشد تا اقشار کم در آمد و میهمانان بتوانند به اینجا بیایند. اما وقتی من حتی پول آب و برق و گاز را با این زحمت تامین می کنم، به شخصه نمی توانم چنین اقدامی بکنم.»

وی توضیح می دهد: «این شغل آبا و اجدادی ما بوده و همیشه قبل از اذان صبح در حمام باز است. قبل از این ها، مشتریان زیادی قبل از اذان صبح می آمدند تا با تنی پاک به استقبال نیایش با پروردگار بروند.»

سلیمی با لحنی غمناک و سوزناک می گوید: «بئله گئتسه حاماملار دا، سینمالار کیمی تعطیل اولار... (اگر این طور پیش برود، حمام ها هم مثل سینماها تعطیل می شود)»

قدیم ترها که البته در مواردی تا همین پنج شش سال پیش را هم شامل می شد، ساقدوش و سولدوش، تازه داماد را به حمام دامادی می بردند. از او درباره حمام دامادی می پرسیم. می گوید: «قبل از اینها مراجعه کننده زیادی داشتم برای حمام دامادی...اما الان رفته رفته کم می شود.»

بعد هم به سابقه 40 ساله اش در این شغل اشاره کرده و می گوید: «از ده ها حمام سنتی بازار و اطراف آن فقط 2 حمام دایر است. پیشترها حمام به صورت نوبتی و شیفتی برای خانم ها و آقایان دایر بود که در حال حاضر فقط برای آقایان دایر است. شنیده ام که نادر شاه افشار در این حمام استحمام کرده است.»

سلیمی انگار خیلی مایوس بود. اما من از در و دیوار این حمام که قدیمی ها نام قراجه هم بر آن گذاشته بودند، بوی کودکی هایم را می شنیدم. آن روزها که پدر، دست من و برادرم را می گرفت و به حمام می آورد. یاد آن روزهایی که یک تخته مستطیلی کوچک دست پدر می دادند و از روی آن شماره می رفتیم حمام نمره. یکی یکی سر و تنمان را می شست و می رفتیم بیرون و بعد می آمد و ما را می برد به خانه...

انتهای پیام/


نمایش نظرات
 




ارسال نظرات






 
 
درباره ما تماس با ما
طراحی و اجرا