در جامعهشناسی و انسانشناسی تعاریف متعددی از فرهنگ ارائه شده است. معروفترین تعریف را ادوارد تایلر، انسانشناس انگلیسی، مطرح کرده است. او فرهنگ را مجموعه پیچیدهای از دانستنیها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین، عادات و هر گونه توانایی دیگر دانسته که بهوسیله انسان به عنوان عضوی از جامعه کسب میشود.
با توجه به این تعاریف، میتوان فرهنگ را میراث اجتماعی انسان دانست؛ انسانی که ضرورتا در جامعه و اجتماع به دنیا میآید، در آن رشد میکند، در کنار دیگر افراد جامعه تکامل مییابد و برای اهدافی که سعادت خود و جامعه را در پی دارد، تلاش میکند. اما همیشه اینگونه پیش نمیرود.
گاهی در عمل، این افقهای زیبای دوستی و برادری و برابری چنان تنگ میشود و خودخواهیها و منیتها چنان برجسته بروز مییابد که دیگر انسان که انسانیت او در کنار مفاهیم مهر، صفا، گذشت و فداکاری مفهوم و رنگ مییابد، قادر نیست حتی از خواستها و میلهای کوچک فردی و تفریحات موهوم خود برای مصالح جامعه و دیگران صرفنظر کند و معلوم نیست در این راه که به بیراهه خواهد رسید، تا کجا میخواهد پیش برود؛ تا جایی که برای خنده و تفریح خود اتومبیلی را با سرنشینان به ته دره یا به گاردریل هدایت کند و یا برای دریافت دو تا بارکا... و دست مریزاد از دیگر کاربران شبکههای اجتماعی حادثهای بیافریند و فیلمی واقعی از خشونتی واقعی و از دست رفتن انسانهای بیگناه که حتی تماشای آن صحنههای دلخراش لذتی ندارد، تهیه کند.
این در حالی است که در جامعه انسانهایی هستند که با فداکاری و ایثار، تمام نیروی خود را در راه خدمت به جامعه به کار میگیرند، بیوفایی میبینند و وفا میکنند تا به دیگران درس وفا، محبت، نیکی، صداقت و در نهایت، انسانیت بدهند.
پدیده «انسانهای موبایل به دست» که تا کنون در حد و مرز عدم تعادلهای جزئی و مساله اجتماعی مطرح بود، در موضوع آتشنشانان فداکار و ایثارگر کشور به گونهای تبلور یافت که به بحران اجتماعی تبدیل شد؛ بحرانی که از سقف تحمل جامعه فراتر رفت.
آنچه در مصیبت آتشنشانان اتفاق افتاد، ریزش ساختمان پلاسکو، نماد مدرنیته ایران، نبود، انسانیت انسان ایرانی بود که ریزش کرد و وجدانهای بیمار را با چهرههای کریه خود به نمایش گذاشت و دردناکتر آن بود که این ریزش انسانیت بر فداکاری مظلومانه و قهرمانانه جمعی صورت گرفت که دل عمومی جامعه را سوزاند و به قول حافظ عزیز حتی بعد از وفات، از این غم، از آتش درون ما دود از کفن برآید.
بههر روی، برخی ریشههای این مصیبت ملی را در منابع قدرت جستوجو میکنند و موضوع را با محکوم کردن چند نهاد، سازمان و سیاستمدار حل و فصل میکنند. هر چند نقش منابع قدرت در آغاز و پیشامد حادثه مشهود و غیرقابل انکار است، اما رفتار جمعی مردم جامعه ما هنگامی که آمبولانسها التماس میکنند که راه را باز کنند تا بتوانند کمکرسانی کنند و مردم از آمبولانس بالا میروند تا فیلم بگیرند، نیز توجیهپذیر نیست و نشان از به مخاطره افتادن تعادل عمومی و عملکرد بهنجار جامعه دارد و بر بحران اجتماعی، گسست نظم و پیدایی دگرگونیهای اجتماعی بنیادی دلالت میکند.
مهمترین بحران اجتماعی ایران در پدیده موبایل به دستها، «بحران انسانیت» است که برای آنها قبح خشونت، نه از منظر ارتکاب خشونت بلکه از منظر تماشای خشونت، از بین رفته و میان وضع موجود انسانیت در جامعه و وضع مطلوب مردم از منظر پایبندی به اصول انسانی تفاوت معناداری ایجاد کرده است.
آفرینش ارزشها، به گفته آرون، پدیدهای اجتماعی است که جامعه آنها را آفریده و پایداری این ارزشها به تکتک انسانها بستگی دارد. انسانی که این ارزشها را از دست میدهد به مسخ کافکایی گرفتار آمده، لذتهای فردی و کوتاه مدت را به «خیر همگانی» و «منافع جمعی» ترجیح میدهد. این انسان به بیماری «فلج وجدان»، آنگونه که آرنت مینامد، مبتلا شده است.
مسئولیتپذیری، عمل اخلاقی و اخلاق مدنی به فراموشی سپرده شده، این بیاخلاقیها به یک فرایند عادی در جامعه تبدیل میشود. در این عادیسازی شر، انسان معنای زندگی را از دست میدهد و به بنبست پوچی یا معنای کاذب زندگی میرسد و با خود یا خویشتن خود که همان «وجدان» است، بیگانه میشود که به بیان بهتر، شکلی از همان «فلج وجدانی» است. این وجدانهای به خواب رفته یا در حال خواب رفتن را باید با تلنگری از فرهنگ و انسانیت بیدار کرد که ما همان ملتی هستیم که روزگاری بر این پندار بودیم که همه اعضای یک پیکر هستیم و اگر روزگار عضوی را به درد آورد برای بقیه اعضا آرام و قرار نمیماند.
امید که دیگر شاهد زدایش حرمت انسانها و ریزش انسانیت بر خاکستر ایثار هموطنانمان نباشیم که تلخی آنچه گذشت قلب و روح و جان همه را به درد آورد.
سیمین حاجیپور |