اخبار
کد خبر : 2347 ۱۳۹۵/۰۳/۰۵   

عزیمت خشونت از خانه به خیابان

این روزها همه ما خبرهای ناراحت‌کننده را خیلی زودتر و گسترده‌تر از گذشته می‌شنویم، به شکلی که هرقدر هم که می‌خواهیم نسبت به این اخبار بی‌اعتنا باشیم باز نمی‌توانیم. خشونت‌های فجیع که برخی از آنها به جنایت می‌انجامد در همه لایه‌های اجتماعی با فاصله کمی ‌از هم در حال وقوع است. در این رابطه با یک جامعه‌شناس به گفت‌وگو پرداخته ایم. عالیه شکربیگی، می‌گوید: «خشونت می‌تواند کلامی، غیرکلامی، اجتماعی، اقتصادی یا فرهنگی باشد و در واقع هر کنشی که به نوعی باعث ناراحتی طرف مقابل شده و تجاوز به حریم او باشد این کنش نام خشونت را به خود می‌گیرد.»

آیا خشونت در جامعه فعلی ما افزایش پیدا کرده است؟ اخبار زیادی را در مورد تکرار خشونت در مورد زنان و کودکان می‌شنویم که در گذشته کمتر می‌شنیدیم. آیا این قبیل جنایت‌ها در گذشته به این شکل وجود نداشته است؟

خشونت یعنی کنشی که منجر به ستیزه در حد شدیدی شود که می‌تواند کلامی ‌یا غیرکلامی ‌باشد. این در همه جوامع بشری وجود داشته اما از فرهنگی به فرهنگ دیگر و از جامعه‌ای به جامعه دیگر میزان و سطح کمی ‌و کیفی آن تفاوت دارد. جهان اساسا با پدیده خشونت روبه‌رو است و در جامعه فعلی ما بیشتر شاهد خشونت هستیم. به ویژه خشونت علیه زنان و کودکان ابعاد وسیع‌تری گرفته است. خشونت در جامعه امروز افزایش پیدا نکرده و از گذشته وجود داشته است؛ تفاوتی که خشونت‌های خانوادگی فعلی با زمان‌های گذشته دارند این است که خشونت‌های فعلی رسانه‌ای شده‌اند و بیشتر امکان انعکاس و در جریان قرار گرفتن دیگران از این مساله با این رسانه‌ای شدن وجود دارد. در زمان فعلی ما هر فردی که بتواند یک گوشی هوشمند تهیه کند تبدیل به یک انسان رسانه‌ای می‌شود. این فرد فقط با در دست داشتن یک تلفن همراه می‌تواند نه تنها دریافت‌کننده اخبار باشد، بلکه خودش هم خبر یا هر عکس و فیلمی ‌را به دیگران منتقل کرده و آن را به اشتراک بگذارد. این روزها اخبار خشونت‌آمیزی که پیرامون خود می‌شنویم مانند خشونت در مورد دختربچه ۹ ساله در روستای قره‌محمد که به سرعت رسانه‌ای شد، یا جریان ستایش همان دختربچه افغانی که چندی پیش قربانی تعرض جنسی شد به مدد همین رسانه‌ها به سرعت بازتاب پیدا کرد. در مورد این خشونت‌ها باید گفت نباید تصور شود این قبیل خشونت‌ها در گذشته نبوده، در گذشته نبود فضای مجازی و قدرت و سرعت انتقال اطلاعات در دنیای مجازی باعث به انزوا راندن این اخبار یا بعضا سرپوش گذاشتن بر آنها می‌شد که اکنون چنین نیست. بنابراین خشونت در حال حاضر افزایش پیدا نکرده بلکه توسط انسان‌ها رسانه‌ای شده و این تصور ایجاد می‌شود که افزایش پیدا کرده است.

ریشه این خشونت‌ها چیست و چرا برخی تا این اندازه ستیزه‌جو هستند؟ آیا میل به سلطه اساس این رفتارها در خانواده است؟

در شرایطی که کشمکش و ستیزه جویی بخشی از زندگی است، چگونه می‌توان به طور کلی خشونت را مردود شمرد؟ راه برون‌رفت ساده این است که بین «ستیزه‌جویی» که عملا در حکم «نیروی زندگی» است و «خشونت» که «نیروی مرگ» است تمایزی واژه‌شناختی قائل شویم: خشونت در اینجا ستیزه‌جویی به معنای دقیق کلمه نیست، بلکه زیاده‌روی در ستیزه‌جویی است که چون همیشه مقدار بیشتر و بیشتری را طلب می‌کند روال عادی امور را به هم می‌زند. کاری که باید بکنیم خلاص شدن از این زیاده‌روی است. وقتی فردی در این نیروی زندگی یا ستیزه‌جویی، زیاده‌روی می‌کند این رفتار تبدیل به خشونت می‌شود. در شرایطی که کشمکش و ستیزه‌جویی بخشی از زندگی است مثل جامعه و خانواده امروز، باید تلاش کرد تا به نحوی مفهوم‌سازی شود و بعد راهکارهایی در این ارتباط ارائه داد. اما خشونت می‌تواند کلامی، غیرکلامی، اجتماعی، اقتصادی یا فرهنگی باشد و در واقع هر کنشی که به نوعی باعث ناراحتی طرف مقابل شده و تجاوز به حریم او باشد این کنش نام خشونت را به خود می‌گیرد. در ساحت خشونت دو مساله وجود دارد؛ یکی خشونتی که کنشگرانه است و دیگری خشونتی که کنش‌پذیرانه است، یعنی یک نفر خشونت کرده و طرف دیگر خشونت را می‌پذیرد. زمانی این پدیده ایجاد شده و خشونت در خانواده واجتماع رخ می‌دهد که دیوارهای ادب فرو بریزد و انحطاط اخلاق در خانواده و جامعه ایجاد شده و ارزش‌های مطلوب میان انسان‌ها نباشد. زمانی که جهان‌بینی هر فرد در حفظ مناسبات خود سلطه و تسلط بر دیگری باشد، زبان زور حاکم می‌شود و این زورگویی به مرور شکل خشونت می‌گیرد. با وجود این، در تعریف خشونت باید به دو ضلع اصلی اعمال خشونت یعنی هم فردی که خشونت را اعمال می‌کند و هم فردی که خشونت را می‌پذیرد هم توجه داشته باشیم. از سوی دیگر نوع خشونت رخ داده می‌تواند تبدیل به خشونت سیستمی‌ شود. خشونت سیستمی‌ یعنی پیامد مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که ممکن است در یک جامعه به وجود آمده باشد که سقف آن خودکشی است، مثلا خودکشی‌هایی که این روز‌ها در جامعه شاهدش هستیم، در مواردی به دلیل خشونت ناشی از عملکرد غلط نهادهای دست اندرکار است. مطمئن باشید در جوان دانشجویی که به اوج خشونت یعنی خودکشی می‌رسد، امید به آینده مرده است. این فرد عملا شرایط مناسبی برای زندگی خود در آینده نمی‌بیند که می‌رود و زیباترین هدیه هستی، یعنی خلقت خودش را نابود می‌کند. به عبارت بهتر در خشونت سیستمی‌ در اثر ضعف نهادهای مختلف اجتماعی خشونت و پیامدهای آن را به شکل همه‌گیر شاهد هستیم. در جوامعی که در آن خشونت سیستمی ‌باشد افراد به نسبت بیشتری دست به خودکشی می‌زنند و تعداد این افراد از میان قشر دانشجو بیشتر است. اینجا باید این پرسش را مطرح کنیم که این خودکشی چه پیامی‌ می‌تواند داشته باشد؟ آیا کسی که هدف دارد و در زندگی خود برانگیخته بوده و زیبایی را درک می‌کند هرگز به سمت پایان دادن به زندگی خود می‌رود؟ افرادی که اهداف مختلفی را برای زندگی خود تعیین می‌کنند و به همین منظور سرکلاس درس نشسته و به دانشگاه می‌روند چطور می‌توانند شدیدترین شکل خشونت را که همان خودکشی است در مورد خود اعمال کنند؟ ما مشکلات زیادی می‌توانیم در این زمینه داشته باشیم که باید آسیب شناسی شود.

چرا با وجود اینکه سالیان سال است خانواده‌ها هزینه مادی و معنوی خشونت را می‌پردازند و از فروپاشی تا اعتیاد و انواع آسیب‌های اجتماعی را در اثر این رسمی‌شدن خشونت در جامعه شاهد هستیم، بازهم راهکار قطعی و جدی آن‌گونه که باید اندیشیده نمی‌شود؟ اینکه هنوز هم خشونت بعد از گذشت سالیان سال وجود دارد نشان دهنده چیست؟

در یک بررسی از فرایند خشونت در ایران شاهد این مساله هستیم که خشونت از چاردیواری خانه به جامعه سفر کرده و بعضا شاهد انواع خشونت‌ها (خشونت مرد علیه زن، خشونت زن علیه مرد، خشونت والدین علیه فرزندان و خشونت فرزندان علیه والدین) هستیم، یعنی خشونت یک کارکرد سراسربینی را در نوردیده و همه اعضای یک جامعه را درگیر خود کرده و نیازهای جدیدی خلق کرده و مردم و جامعه و خانواده را مشغول کرده است. قطعا دلایل بسیار زیادی برای آشکار شدن خشونت در عرصه اجتماعی وجود دارد و مهم‌ترین دلایل می‌تواند کاهش تاب‌آوری مردم در برابر مسائل پیرامونشان باشد. دیگر دلیل این است که نیازها و شرایط آنها بسیار سریع‌تر از توان ساختار «قوانین و رفاه اجتماعی» حرکت می‌کند. قوانین همراده باید در راستای پاسخگویی نیازهای خانواده‌ها حرکت کنند. قوانین باید به خوبی جوابگوی نیازهای جامعه و نسل جوان فعلی باشد و به گونه‌ای اصولی و کارکردی نیازهای اجتماعی را مرتفع کند و افراد بدون هنجارشکنی در مسیر صحیح رشد خود قرار بگیرند. اما با توجه به واقعیت‌های موجود، باید گفت نیازهای جوانان و خانواده بعضا جلوتر از برخی قوانین و گفته‌های مسئولان حرکت می‌کند که این نیاز به بازنگری دارد. برخی قوانین فعلی ما نمی‌تواند نیازهای بسیاری از جوانان و خانواده‌ها را برطرف کند و برای مثال اشتغال جوانان مساله مهمی ‌است که قانون در مورد آن به روز نیست یا کدام سازوکار قانونی برای افراد خشونت‌دیده تعریف شده است؟ خشونت در خانواده و جامعه بیشتر متوجه فرد ضعیف‌تر می‌شود و در بیشتر خانواده‌ها این زنان و کودکان هستند که بیشتر صدمه می‌بینند. همچنین دلیل پنهان دیگر خشونت علیه زنان و کودکان می‌تواند مشکلات اقتصادی باشد. وقتی خانواده‌ای نمی‌تواند مشکلات معیشتی خود را پاسخ دهد این منجر به ستیزه بین اعضای خانواده می‌شود و ستیزه در حالت نرمال شاید نشان‌دهنده روحیه و نیروی جاری و ساری زندگی باشد، اما بیشتر از حد مجاز می‌تواند تبدیل به خشونت شود. معمولا خشونت‌ها به یک حالت باقی نمی‌مانند و به سرعت از چهره‌ای به چهره دیگر رنگ عوض کرده و شدیدتر می‌شوند. خشونت‌های کلامی‌ به سرعت به خشونت‌های فیزیکی تبدیل می‌شوند که در بسیاری از موارد بسیار خطرناک است. با بازنگری در برخی قوانین می‌توان امور را به روال بهتری مدیریت کرد و نیازهای افراد را برآورده کرد چرا که در برخی مواقع این قوانین در حکم ترمزگیرهایی در مورد نیازهای جامعه عمل می‌کنند، یعنی ساختار رسمی ‌نه تنها نمی‌تواند به نیازهای افراد به خوبی پاسخ دهد، بلکه به مانعی در راه تحقق آنها تبدیل می‌شود. نارسایی در قوانین باعث می‌شود وقتی قوانین نتواند پاسخگوی نیازهای افراد خانواده باشد آنها مجبور شوند به روش‌های شخصی برای دریافت حقوق خود متوسل شوند و در سایه این خلأ قانونی و نابرابری یک طرف این امکان را می‌یابد تا بر طرف دیگر خشونت‌ها را اعمال کند بی آنکه از عواقب قانونی آن بهراسد. طبیعتا در جایی که زبان زور حاکم باشد،زبان خشونت و دروغ و بی‌تعهدی و ریا و چاپلوسی در مناسبات اجتماعی و خانوادگی مردم حاکم می‌شود و زبان اعتماد، مشارکت، همدلی، انسجام و نظم در جامعه و خانواده کمرنگ و نارسا می‌شود. در ماه‌های اخیر شاهد خشونت‌های شدیدی علیه زنان و کودکان بودیم که بازتاب وسیع آن در جریان قتل ستایش و شکنجه زن و کودکانش در مشهد از سوی پدر خانواده را شاهد بودیم که اینها همه زنگ خطری را که از مدت‌ها قبل در جامعه ما به صدا در آورده بود باز هم برایمان یادآوری می‌کند و آن مرگ اخلاقیات در جامعه است. افزایش این خشونت‌ها نشان می‌دهد فروپاشی حصارها و ساحت‌های ادب و اخلاق در خانواده را شاهد هستیم که این نشان می‌دهد نظام آموزشی و خانواده هر دو نتوانسته‌اند زیربنایی استوار و پایدار در پرورش و آموزش فرزندانمان ایجاد کنند و به واقع نتوانسته‌اند کارکردهای خودشان را به خوبی انجام دهند و افزایش خودکشی‌ها در جامعه خود خروجی نهاد‌های تعلیم و تربیت در این اجتماع است. فراموش نکنیم آسیب‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی برانگیزنده خودکشی نمی‌شود ولی خودکشی را مسری می‌کند.

در مورد نقش نهادهای تربیتی در کودکان به ویژه آموزش و پرورش در پیشگیری از خشونت، چقدر عملکرد آموزش و پرورش را در آموزش پیشگیری از خشونت موفق می‌دانید؟

همان‌طوری که در پاسخ به سوال پیشین گفتم، باید اعلام شود که آموزش و پرورش نتوانسته کارکردهای خودش را به خوبی انجام داده و به محلی برای آسیب‌زایی کودکان تبدیل شده است. نظام آموزش و پرورش فعلی کشور به جای اینکه باعث تعلیم و تربیت بیشتر شود باعث آسیب‌زایی شده و بنابراین کودک از نظام آموزشی یاد می‌گیرد خشونت را تولید کند. او این خشونت را در ارتباطات خود بازتولید می‌کند، در حالی که داخل خانواده هم خشونت وجود دارد. برای مثال، مشکلات اقتصادی در خانواده باعث می‌شود زنان و مردان حریم یکدیگر را شکسته و خشونت‌های مختلفی را از بلند صحبت کردن تا درگیری فیزیکی در مورد هم در حضور فرزندان به کار ببندند. وقتی مناسبات در نظام خانواده این باشد طبیعی است که کودکان هم از این مناسبات الگو می‌گیرند و این یادگیری را در آینده‌ای نه چندان دور در مناسبات زندگی خودش به کار می‌برد. با وجود اینکه برخی اعتقاد دارند باید حقوق در خانواده جاری و ساری باشد من معتقدم باید در کنار اخلاق و در سایه اخلاق، حقوق برابر هم ایجاد شود و نباید منکر نقش موثر اخلاقیات و آموزش آن به کودکان در خانواده شد. به اعتقاد من نسل امروز نتوانسته آموزش‌های لازم را دریابد. اندیشه راهنمایی که زیستن را به او بیاموزد و این زیستن را معادل عمل به حقوق کردن قرار دهد یاد نگرفته است. زیستن در برخورداری کامل از خودانگیختگی و مجموعه کارهایی که بتواند رشد همه شخصیت فرد را ایجاد کند در او وجود ندارد. نظام آموزشی ما نتوانسته در آموزش در کنار پرورش چندان موثر باشد و بیشتر وقت خود را صرف آموزش و کمی‌سازی کرده است. با این وجود نباید همه تقصیر را گردن آموزش و پرورش بیندازیم؛ نظام آموزش و پرورش در ایران هم بازتولید اخلاقیات و شرایط فرهنگی حاکم بر جامعه است. جو سرمایه‌داری حاکم بر جامعه که بر اساس آن مدارس و افراد دسته‌بندی شده و برای مثال افرادی که در شمال شهر و طبقات مرفه هستند با بهترین امکانات و مدارسی که در آن به تعلیم و تربیت به بهترین شکل ممکن توجه می‌شود بزرگ شده و افراد طبقات پایین‌تر در مدارس دولتی و با حداقل امکانات و بعضا در روستاها در مدارس خشت و گلی و بدون امکانات اولیه (مدرسه شین‌آباد دختران که دچار آتش‌سوزی شد) درس بخوانند. طبیعی است در چنین فضایی که تبعیض در آن موج می‌زند، برای مثال حقوق پایین معلمان دولتی، در پاره‌ای از موارد در عملکرد آنان تاثیرگذار است و در نتیجه، برخی معلمان هم چندان تمایلی به تربیت و آموزش مفاهیم انسانی به دانش‌آموزان نداشته باشند و فقط در حد رفع تکلیف به انجام تکالیف روزانه بسنده کنند، چرا که ذهنشان درگیر حل مشکلات اقتصادی زندگی است و در سیستم آموزشی، چون معلم کنشگر و شاگرد کنش‌پذیر است کلیه کنش‌های معلم و رفتارهای او روی شاگردان تاثیر دارد. در چنین نظامی ‌دانش‌آموزان هم نمی‌توانند به خوبی به برطرف کردن شکاف‌ها و نابرابری‌ها فکر کنند و سلطه و تبعیضی که منجر به خشونت می‌شود از همان ابتدا در رفتار آنها نهادینه می‌شود. کودکان ما آن چیزی که یاد گرفته‌اند در عمل به کار می‌برند و انعکاس واقعیت‌ها هستند و آنها مانند آینه‌ای آن چیزی را که یاد گرفته‌اند منتقل می‌کنند. اینها نشان دهنده این است که نظام آموزشی به دلیل نابرابری در تقسیم بودجه در میان وزارتخانه‌ها و افزایش گونه‌های مختلف مدارس با شیوه‌های آموزشی و پرورشی گوناگون به خوبی در بحث آموزش و پرورش که دو کلید و دو بال مکمل هم هستند که با هم می‌توانند قفل‌ها را بگشایند و نه به تنهایی، به خوبی عمل نکرده است. خشونت کنش‌پذیر و احساس تبعیض از کودکی در مدارس در وجود کودکان ما نهادینه می‌شود و در بزرگسالی خودش را نشان می‌دهد. نظام آموزشی نباید به محلی برای تولید احساس خشونت، تبعیض و نابرابری تبدیل شود در غیر این صورت ممکن روال به شکلی پیش برود که مدرسه به محلی برای رشد و رویش آسیب‌ها تبدیل شود. باید مسائل را به خوبی آسیب‌شناسی کرد تا بتوان به یک راهکار عملی دست یافت. نظام آموزشی باید در کشور ما یکپارچه و اصل عدالت آموزشی رعایت شود. وقتی شاهد تبعیض در نظام آموزشی هستیم خروجی چنین نظام آموزشی خشونت است نه مسالمت، اعتماد، مشارکت، دوستی و اطمینان. در نتیجه وقتی کودکان در این نظام آموزشی درس می‌خوانند و بزرگ می‌شوند، زمانی که به مقاطع بالاتر می‌رسند رفتارهایی مانند خودکشی را از بعضی از اینها شاهد هستیم. خانواده و نظام آموزشی که نتوانند اعتماد، مشارکت و همدلی را توامان با هم به فرزندان بیاموزند و در عمل القا کنند باعث زایش آسیب اجتماعی می‌شوند. فرزندان ما در مدارس نباید به سمت خشونت‌زایی بروند و نظام آموزشی نباید به محلی برای خشونت بیشتر تبدیل شود. در پاره ای از موارد ما شاهد تضاد بین تربیت و تعلیم در خانواده و نظام آموزشی هستیم، خانواده به گونه ای می‌آموز


نمایش نظرات
 




ارسال نظرات






 
 
درباره ما تماس با ما
طراحی و اجرا