اخبار
کد خبر : 11022 ۱۳۹۹/۰۷/۲۱   ۲۱:۰۹:۱۴

دل‌نوشته؛
روزگار غریبی است...

 

الهام امجدیان/ ماسک می‌زنم. دستکش می‌پوشم و الکل را بر می‌دارم. هنوز نمی‌دانم کجا می‌خواهم بروم.

دلم لک زده برای مهمانی و دورهمی. گاهی چشمانم را می‌بندم و به جاده ها سفر می‌کنم. رفتن به خانه پدری که عشق و امیدم می دهد و پرانرژی از آنجا بر می‌گردم برایم آرزو شده؛ هفته‌ای یکبار و دوبار کجا و دو سه ماه یکبار کجا.

دلم برای خنده‌های همسرم و برادرهایش در خانه‌ی پدرش تنگ شده. دلم برای مدرسه بردن پسرم و منتظرش ماندن در خیابان برای برگرداندنش از مدرسه تنگ شده.

و دلم تنگ شده و تنگ شده و ...

همه‌ی اینها از ذهنم می‌گذرد و باز نمی‌دانم به کجا بروم یا اینکه اصلا اینطور بگویم به کجا می‌توانم بروم؛ بی‌دغدغه و عذاب وجدان که مبادا کسی را بیمار کنم هر چند که بیمار نیستم.

از خانه بیرون می‌زنم و کمی خرید می‌کنم. همه جا را نگاه می‌کنم. حتی دلم برای خیابان گردی بی‌واهمه هم تنگ شده. عده ای ماسک دارند و عده ای هم نه. دوستانم به مهمانی و دورهمی و تولد و مسافرتشان ادامه می‌دهند. هیچ اتفاقی انگار نیفتاده.

کارگران مشغول کارند و اقتصاد امانشان نمی‌دهد که ماسک یا الکل بخرند و انگار که از زندگی سیر شده باشند پروتکل‌های دیگر را هم رعایت نمی کنند. کارفرمایان دنبال انباشت ثروت و تولید ماسک و ژل و الکل هستند و کارگری که نمی‌تواند ماسک و الکل برای حفظ جان خودش و خانواده داشته باشد به کیفیت محصولی که تولید می کند اهمیت نمی دهد  و این قصه ادامه دارد....

دلم می‌سوزد. دلم برای خودمان و کشورمان می سوزد.

مگر ما چقدر توان داریم که برای همه چیز باید اول صف باشیم؟ رعایت کنیم؟ به خودمان فشار بیاوریم و استرس و دلتنگی را تحمل کنیم؟ همسرم می‌گوید اگر امثال ما رعایت نکنیم اوضاع خیلی بد می‌شود... پس ما چه؟!

رعایت کنیم که وضع از این که هست بدتر نشود. قبول اما شکایتی هم نکنیم که متهم می‌شویم به دیوانگی و ترسو بودن.

 روزگار غریبی است. این روزها تمام امیدم پی دلداریست که من را و ما را نجات دهد از این اوضاع. خدای مهربانی که پیش از این گاهی از او غافل می‌شدم و چشم به بنده‌هایش می‌دوختم و این روزها او را از هر زمانی به خود نزدیک‌تر می‌بینم و چشم امیدم به اوست.

در من کوچه ایست

که با تو در آن نگشته‌ام...

سفری‌ست

که با تو

هنوز نرفته‌ام...

روزها و شب‌هایی‌ست

که با تو به سر نکرده‌ام ...

و عاشقانه‌هاییست

که با تو

هنوز

نگفته‌ام...

 به امید روزی که بلای روزگار رخت از زمین بردارد.

انتهای پیام/


نمایش نظرات
 




ارسال نظرات






 
 
درباره ما تماس با ما
طراحی و اجرا